میروم بلکه کمی خواری ز سر باز کنم

میروم بلکه کمی خواری ز سر باز کنم
اندراحوال همه روز جرعه کشی باز کنم
میروم آن سوی دوران کتابی باز کنم
درپریشانی خود ، داستانی آغاز کنم
میروم سیاحتی ز روی تو باز کنم
تا توانم ذره ای ز خاک تو ناز کنم.
میروم مباحثه ای نزد تو باز کنم
حال قلب خرابم را نزد تو ساز کنم
میایم غم خوارمن دِینم به تو باز باقیست
میایم بار دگر دِینی با تو باز کنم.


یزدان زندی