همدست شدی رقیب من دلبر دل فریب من

همدست شدی رقیب من دلبر دل فریب من

چیست دلیل اجتناب ارامشم دلبر بی رقیب من

حسرت شده عذاب من گذشتیه شیرین من

کیست نشسته به دلت معمای عجیب من

نشست ، غبار ، غم، روی، دلم

نیست دگر جان به تنم

گذشت، روح از بدنم

ایست لحظه ای
بریزخاک روی کفنم


یعقوب پایمرد

ای کاش هرگز

ای کاش هرگز

از نزدیک نمی دیدمت

این چنین بی خبری

ای دیده کورمیشدی نبینی

دست، در دست باشد، با دیگری


یعقوب پایمرد