اسمت میان خاطره ها چفت و بست شد
آدم پس از نوشتن اســم تـــــو پست شد
از فرط بی کسی بـه همین جا بسنده کرد
مردی که با دو قطره از اشک تو مست شد
مردی شبیه من به تویی مثل التهاب
درگیر یک حضـور سراپا شکست شد
در آخـــــرین نفس بــه خودش خط کشید و مرد
مثل همان کسی که به چشمت نشست شد
طرح من و نوازش مشکوک قلب تـــو
مثل تضاد بین ابوالفضل و دست شد
وقتـــی شنید شرط مسلمانـــی تـــــو را
صد دل نماز خواند و سپس ...بت پرست شد