رنگی نگاهش
پس از سالیانی غمبار
سراب چشمهی امید بود
و گرمی صدایش
جوانهی طلوع سپید
که اغواگرانه بر من تاخت از پی تاخت!
چه میدانست این دل
که آتشفشان خفته را
به نوایی سنگ میزند
و فورانش را از دور
به تماشا مینشیند
ودوباره باخت از پی باخت!
مجید مصطفوی