از قاب عکس قدیمی بیرون می آیم
بر سنگ فرش خیابان قدم می نهم
به آن سوی دیوار های گلی باز می گردم
تا از کسالت مردی که زیر سایه ایستاده ست
خالی شوم
از قاب عکس قدیمی بیرون می آید
و در خودش فرار می کند
تا چهره یی که در نامه لای کتابم جا مانده ست
به دیوار های رو به رو بر گردد
علی_عبدالرضایی
می پرسند
چگونه این همه دوستت دارم
خیلی ساده است
پروانه ها
گل پرست به دنیا می آیند
پرویز صادقی
برای اولین بار فراتر از خیال تو را خواستم
نه اینکه زیاده خواه باشم نه
من با خیال تو هم سرمستم
قالی نیمه کاره ی خیالات رنگ باخته،
حضورت اما شاید آخرین گره را میزد
واین قالی نیمه کاره ی به دار آویخته ی
خسته ونخ نما شده
عاقبت از روی دار می افتاد….
نازنین رجبی