نه این تَنگِ قفس جایم تو میدانی و میدانم
چنان پروانه در پیله به تارِ تن نمی مانم
فرازِ آسمان در زیرِ پایِ من همه ناچیز
عقابی پرگشوده بر فرازِ ابر و بارانم
بلند آوازه نامِ من, نباشد کس بجایِ من
اگر دنیا همه جُثمان به جسمِ آن همان جانم
مرا خالق سرشته از وجودِ بیکرانِ خویش
اگر چه از همین خاکم, نیاید در خیال آنم
گر انسانی نظر کن بر بلندایِ مقامِ خویش
مزن تیر جفا بر کس, تو را انسان نمی خوانم
برو آرام اگر نامِ بلندی در جهان خواهی
چنان زی تا در آیینه بگویی با خود انسانم
علی پیرانی شال