زندگی می کنم و من نگران...تو نگران
هرکسی سوخته در اندوه...کار..دگران
قیل و قالی است در اندیشه ام و حیرانم
من به حال تو دلم سوخت و تو بر همگان
کاش فهمیده ترین عاشق عالم بودی
کاش می سوختی از آتش قلبم...یک..آن
چون درختی پر..میوه...به لب جوی ..ولی
هرکسی دست درازی کند و ....دزد ..نهان
کار من ...چیدن و بردن ز شب باغ نبود
آب دادم و نشستم ,......که ربایند؟ کسان
من از اندوه سقوط تو شکستم...ناگاه
وای از عاشق دلداده و .....از عشق...امان
هیچ گاه فکر نکردم که تو مصنوع شوی
بودنت ...دشنه شود...در نگهم...جارزنان
نرجس نقابی