موج می‌داند ملال عاشق سرخورده را

موج می‌داند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجرخورده حال زخم خنجرخورده را …

در امان کی بوده‌ایم از عشق، وقتی بوی خون
باز، وحشی می‌کند باز ِ کبوتر خورده را

مرگ از روز ازل با عاشقان هم‌کاسه است
تا بلرزاند تنِ هر شام ِ آخر خورده را

خون دل‌ها خورده‌ام یک عمر و خواهم خورد باز
جام دیگر می‌دهندش جام دیگر خورده را

شعر شاید یک زن زیباست، من هم سایه‌اش
عاشق خود می‌کند هرکس به من برخورده را

یک دریچه آزادی

یک دریچه آزادی
باز کن به زندانم
یک سبد پر از شادی
خرج کن که مهمانم
...
لحظه های امروزم
شاد باد و رنگین باد
وعده های فردا را
اعتماد نتوانم...

سیمین بهبهانی

زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود
یکی غم زده نبود
یکی با یکی رفیق
یکی معشوق و عزیز
یکی در کنار یار
یکی در فراق یار
هردو عاشق و مریض
یکی مسرور یکی ...
زیر گنبد کبود
سهم ما چی‌بود چیشد
توی این قصه تلخ
غمت بود, دستت نبود
زیر گنبد کبود
یکی عاشق, اما معشوقی نبود

علی تعالی مقدم