گفتی به خود گذارمت , جز این راهی نداشتم

گفتی به خود گذارمت , جز این راهی نداشتم
مهره ی سوخته ای که , نزدت جاهی نداشتم
یک روز درگیر تو شدم , به کس ندادم دگر دل
جز در فراقت که سوختم , اشتباهی نداشتم
فارغ ِ از سوداگری کُنجی خلوت میخواستم
جز فکر سودای ناله افسوس آهی نداشتم
عزیز خاص و عام شد آنکه به راهش چاه بود
بیچاره من به راهم , از چه چاهی نداشتم

حقیقت تلخی ست اگر شرم من و غرور تو
شهدست مرا این تلخی , چون پناهی نداشتم
چه سختی ها کشیدم به چشم نیامد کار من
جز دفتری کهنه حیف , من گواهی نداشتم
بخت بد بین خورشید و ماه و زمین بر یک مدارند
چه شبی درگیر تو بودم , که سحرگاهی نداشتم
به دوش کشیدم هماره , غم این بار گرانم را
رهایم کردند خویشان , من هواخواهی نداشتم

مهرداد شرفی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد