می نویسم باران

می نویسم
باران
و درکبودای افق
به قاب همه ی پنجره های جهان باز
نماز می آورم.
می نویسم باران
و به آب ها خواهم پیوست
و باد های سموم را
خواهم کشت
به چراغی و شعله ای که تو باشی
شب که می شود
می آویزم به تاریکی
ردای کهنه ام را
روزهای آفتابی ام را
و آسمان ابری ام را
با لکه های سفید ابر
و می میرم
به بوی بابونه ای
که از دستان تو ساطع شده باشد
می نویسم باران
و زمزمه ی نگاهت را که می بویم
می بارم
می بارم
می بارم


غلامرضا منجزی

رفتی واماندانستی که من جامانده ام

رفتی واماندانستی که من جامانده ام
غربت تنهایی ام افتاده ام,وامانده ام
خستگی درکوله بارم رابدوشم میکشم
خاروخاشاکی شدم آغوش صحرامانده دام
گوشه ای کزمیکنم روزوشبم فرداشود
اینچنین بیغوله ره بی یاروهمتامانده ام
یک نفرمرهم نشدبرحال واحوال دلم
همچوفانوسی که درآغوش دریامانده ام
بایدازاین عشق بی حاصل دگردوری کنم
میروم چون باخیالم غرق رویامانده ام
جای ماندن نیست ,بایدرفت وآرامش گرفت
مثل مجنونی شدم بی روح ومعنامانده ام
جاگذارم خاطرات دبش وتلخ عاشقی
باخودم تنهاروم چون زارورسوا مانده ام


کریم لقمانی

من شاعرم کسی نمی شناخت مرا

من شاعرم کسی نمی شناخت مرا
گمنامم اما به نام خدا می نازم

شادم که شعر میگویم
مثل پدر شعر از دل میگویم

خدا شعرم برای توست شعار نیست
قایق برای رفتن به دریا نیست


خدا تو میدانی دل به زمین ندادم
وقتی تو هستی بهانه ی پروازم

هر جا که نام تو آنجاست خدا
دلم بهانه ی غزلی دارد

شعر من اگه نمی ارزد
دلم بهانه ی تو میگیرد

میسوزم در آرزوی تو خدا
هر بیتم به عشق تو میگویم

این ارث پدر بود که
من هم شعر میگویم

زهرا سلمانی هرمزی

پرسه می زنم امشب پا به پای دلتنگی

پرسه می زنم امشب پا به پای دلتنگی
ازخیال توسرشاراند کوچه های دلتنگی
جاده ها پر از تاول ,سوی تو گریزانـنـد
می دوم به یـادت تا انتـهای دلـتـنـگـی
بر اتـاق تاریــکـم روشـنی نـمی تـابـد
ماه من !کجایی تو ,تو !کجایِ دلتنـگی؟
بس نوشته ام ازتو , مثل من شده حالا
واژه واژه اشـعـارم مبـتـلای دلتـنـگـی
آه میشوددستت سهم دست من باشد
زنـدگـی کنم گاهی لابه لای دلتـنـگـی؟!
باز خسـته وُ تنـها غـرق این خـیـالاتـم
نوش می کنم هرشب بی توچای دلتنگی
من کجاوُدستانت من کجاوُ …آه…قطعا
می کُشد مرا امشب ماجـرای دلتـنـگی

مریم امیری نیا