من قطره‌های اشکم در صبحِ لاله‌زاران

من قطره‌های اشکم در صبحِ لاله‌زاران
شب رفت و مانده لاله در انتظارِ باران

در خود نشسته دل با اندوهِ عمرِ رفته
آوازی از همایون با غنچه‌های لرزان

دستم نمی‌رسد چون تا ابرِ آرزوها
من واژگون شدم با داغِ نشسته بر جان


با آسِمان غریبه, من آشنای خاکم
می‌سوزم از فراقِ یارانِ خفته در آن

گلبرگِ سرخِ لاله افتاده زیرِ پاها
آه از شکسته ساقه در دشتِ بی‌مسلمان

مسعود اویسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد