آدمک صبر نکن از ره من راهی باش
دست تقدیر چنین است تو دگر راضی باش
آدمک فصل گل است و تو چنین پژمردی
دل ازین درد بشور و به خودت آبی باش
آدمک پاک بمان و به خودت گند نزن
مهر تصدیق به هر آنچه که گفتند نزن
گرچه از عشق دگر خسته و بیزار شدی
ولی بر حال دلت این همه پوزخند نزن
آدمک زندگی رفتن و راهی شدن است
مثل رود گذرا تازه و آبی شدن است
من که چون رود گذشتم به تلاطم ز خودم
قطره ی اشک تو هم چاره اش جاری شدن است
آدمک ساده نشو ساکت و مرداب نشو
دل من کلبه ی درد است تو دگر خواب نشو
آدمک قصه بگو حرف بزن خالی شو
دل ازین درد بکن آبی پر باری شو...
محمد جواد یوسفی