زخم‌های کهنه را با شعر درمان می‌کنم

زخم‌های کهنه را با شعر درمان می‌کنم
رفتنت را با زبانِ ساده کِتمان می‌کنم

رازِ شاعر بودن من را نمی‌داند کسی
من تو را از مردم این شهر پنهان می‌کنم

از در و دیوار بوی تندِ هق‌هق می‌چکد
بس که هر شب خانه‌ام را گریه‌باران می‌کنم

حسِ تنها راه رفتن، آنقدر جذاب نیست
من مدارا با دلِ تنگِ خیابان می‌کنم

باورم شد تا قسم خوردی به قرآن مجید
رفتی و از فرط ایمان، شک به‌قرآن می‌کنم

شاید اصلا ماجرای ما سرآغازی نداشت
بی جهت این قصه را درگیر پایان می‌کنم

یک غزل می‌گویم و مصرع به مصرع، بیت بیت
زخم‌های کهنه را با شعر درمان می‌کنم


محمد رستمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد