با چتری از خیالت
در نم نم باران
شادمانه غرق می شوم
در کوچه باغ آرزو ...
در لحظههای ناآرامِ قلبم
شبیه روزنهای از امید
میتابد بر دیدگان خفته و خستهام
گرمی آغوشت...
و
حیرانی چشمان منتظرم...
به تماشا می نشینم
زلالی اندیشه ات را
در گسترهی شاهکار هستی
بی قرارند ثانیهها
به امید گرفتن دستانت
در امتداد آرزوها
و فواره های نوسان تپشِ رگ هایم ...
مملو از مهربانی نگاهت میکند
شریان وجودم را
تارهای صوتیِ چشمانت...
مریمکرمی صبا