چه راحت در نگاهش شعله زد آن عشق بی بنیاد
و ..تن ازفرط عشق او چو آن خاکستری درباد
دلش مجنون تر از مجنون به پای عشق او ..اما
چه بی رحمانه میزد بر سر دلدار خود فریاد
نه آن معشوقه ی مغرور و بی احساس و ویرانگر
نه آن عاشق که تیشه میزداو بر کوه چون فرهاد
نشد آرام قلب من به جز درانزوای خویش
به خلوت گاه خود دل می شود از دام غم آزاد
به من گفتند... آنهایی که راه عشق پیمودند
خودت را از جهان غم رها کن هرچه باداباد
لیدانظری