گلی بودم سپیده به دست خزان افتادم
عارفی بودم که به دست کسان افتادم
ارزشی داشتیم که روزی عاشقت بودیم
چگونه بگویمت که به رود روان افتادم
بختم جور نشد و به اقبال خود سوختم
چشمم براه شد و بخدمت بدان افتادم
یادسربازی خود را نکو ندانستم تو بدان
خدا گواه است که به ظلم سگان افتادم
بارید باران و خواستم شکوفه هم بدهم
شکوفه ها شکستو بدست ددان افتادم
مجنون شدیم از بچه گی عاشقت بودیم
حالاکه رفته ای منم به یاد سران افتادم
تقلید نکردهای بدان خود مرجعت بودیم
با جعفری نماندی به دست سنان افتادم
علی جعفری