مرا باور بکن ای بی وفا جان
منی عاشق شدم مفتون به خود دان
چو زیبایی بمانی زین ندانی
که خورشیدی بماند در به حیران
اگر مسکین بدانیم صواب است
مرا کردی به اینگونینه افشان
زمانی هست می خواهم بگویم
چرا فتوا نمی گویی به درمان
اگر من را نمیدانی توقابل
بدان من را توکردی سر پریشان
مرا بر خود بدان عشاق کامل
برایت می شوم قربان به قرآن
تو وقتی بر برم هستی ، محبی
تماما یوم را هستم به خندان
خدایا خواهمش با او ببودم
به تنهایی روم با یار جولان
بکل شیدا شدم ، خوردم مدامی
چنان خوردم که از حال رفت مژگان
به دیدارت بکردم من نگاهی
شدش محنت به دیدارت به نسیان
گر این با مهر باشد خوب رویی
در این آفاق هم هستی تو تابان
نترسی از منی با جان خرابی
که مجنونم نمی باشم پشیمان
فراقی دارمت برچند ماهیست
بکن در نامکت من را تو مهمان
در افرادی، عشیقی یار برناست
که میماند اثر در بر به دامان
مرا عشقت به خاکم میسپارد
ولی باشد در این دل کام پنهان
به بویت در تخیل فکر کردم
به کامت، کام لعلت ای بهاران
عجب تابی در آن رویت نهفته
مرا سودای خود مجنون نگردان
اگر دل پوچ خالی شد، که خاموش
تو را در دل بباشد ، دل گلستان
بکل دوری او من را غریبیست
که چشمم هجر او باشد به گریان
نمیدانم چرا شیدا شدم من
تماما قلب و جانم شد ویران
به ریحی داده ام نامک تو دادش
در آن من گفته ام من را بمیران
اگر خواندی بگو یارا بدانم
چرا با من نمی حرفی به پنهان
علی شورید