حدس میزنم در جایی نشسته ای.
بی خبر
اسوده
اسمان صاف در چشمانت لبخند میزند.
آتش تنهایی به جانم افتاده ،بیا،نزدیکم بیا می خواهم با دیدن چهره ماه گونه ات خاموشش کنم
چشمانت را از من نگیر،نه
فقط چشمانت را نه.
چهره ات را از من نگیر
پر توقعم، ستاره و خورشید را نمیخواهم،تمام گل های لاله و اطلسی و رز هم برای خودشان
من ماه خودم را میخواهم،
صورتت را نپوشان،این دللِ گرفته،طاقت ماه گرفتگی را ندارد
یلدا خستو