می زنم دم ز بهار بی خزان وباخزان یار من است

می زنم دم ز بهار بی خزان وباخزان یار من است
خسته بی نگاه اش نشوم چو ن شاهد بُردارمن است

با شکوه دست چین ز چند لاله در بوستان حکیم
گر فردوس نخواند باز این گل همه اقرار من است

چشمه مهر بجوشد انگار از دهر دیده بینده به جان
الحق این همه احساس منتظر بالاتر از هر کار من است

گر با ضرب هر قطره اشک بروم شبانه زیر منت یار
دل کافر بسوزد که چرا این فاخر همه افکار من است

آه که در دریای شعر بهار مرد و زن سوختم
از فصل یخ وگل چه بگویم که همهمه تکرار من است

راد نوروز آمد نیامد امسال هم بهار به منزل گه خویش
من چه گویم از این عشق به والا همه ی اعتبار من است


منوچهر فتیان پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد