{تک بیت}
بازپرسید به گیسوی آرمیده می نگرد دلم
این دل غمزده سرگشته در گفتار، گرفتار شماست
منوچهر فتیان پور(راد)
ماه درشب سر و پاعطر دلتنگی زده با خوش بینی
می رود از ته دل ولی بگمانم مهمان خدا می دیدن
منوچهر فتیان پور (راد)
من
بلیتی تنهایم
تو
آن آبشار که آشکارا
با شدت موج
قلبم را
از زیر پل گرگر
نجات دادی ...
.
.
ترانه هرچه دارم را
دوست دارم
بارها گفتم سی ات بیارم
چون به وجودت نیاز دارم
.
.
آواز آن روزی که رفتی ز پیشم
بربالای بام کارون
به عشق خواندم
.
.
چون در کوچه بن بست
یاد وخاطره دارم
می دانم وجودم به زادگاهم
فردا ها سرخواهی زد...
.
.
کاش تا موقع باشم
منوچهر فتیان پور
گفتم عمرم ،چند روزی زاین شهردر آبان بروم
حاجت ازباران طلبم ، در پی خواهان بروم
من به پهنای بیابان هرگز نروم ز ین شهر بدر
من روی آن پرقو بنشینم با همه آرمان بروم
من تفعل زده ام بر تو ره مجــــنون طلـــــبم
با آتش افتاده به غمخانه ی روانم بروم
روزهاست خود باخته آرامشی میدانی
به وفا داری نزد آن ابر نیمه بهاران بروم
نیمه شب در دل این راه به دراز باید رفت
با گل آتشین وچیده ز گلستان بروم
صبرکردم گر پی جانان بروم هر روزی
خودسرا سیمه در میعادگاه توانگر شادان بروم
آه خدایا به وفاداری او ذره ایی شکی نیست
تا شب آرامش و امید نزد دختر پرییان بروم
منوچهر فتیان پور
مهذب با یاد تو روزمان داغ تر کردم
آرامش باز گشته تورا به امانت خود سر کردم
گاه ربوبیت امکان کنم گاهی زنم آژیر
گاه مانند بهشاد تو سمین زر بر کردم
گاه توجیه تو نمودم صاحب سر زحکمند
گاه هم بوی تو پاک باخته به سمنبر کردم
گونه ات را به پری سرخ نمودم مانند
پوستر شعرم از سودابه پاک باخته معطر کردم
گر به اسرار استقبال کننده تب کند کله شق
چشمه ی عشق توی با کره را متقاطر کردم
راد ز القاب فتوحی بگرفت و بگفت
سحر با یاد شما درامن و امان شانه بسرکردم
منوچهر فتیان پور