من نخوابیده بنشستم به هوای یک شب و روز

من نخوابیده بنشستم به هوای یک شب و روز
گر اشاره بکنی سر به فدایت تو کنم یکصد روز

تو مپندار جز به تو به کسی عشق به دل می بندم
نذر دستان تو کنم سخنی سرزده ز دل پولک دوز

هستی ام با عطر تنت سخن دیروز من آغاز بشد
روی گونه تاب برداشته تو بمیرم آتش مهر افروز


هیچ کس نتواند سر کوچه عشقم به وقت بنشیند
چون که آب دیده عشق تومنم ز دوش مهر اندوز

تو اگر عاشق عشقی به نازم به این وصل وصال
زان لحظه که بنوازم به بگیرم رخت صورت سوز

آه زان شب غربت که مرا دید ی نکرد ی باور
مهلت اندک بدادی به من عاشق نور افروز

منوچهر فتیان پور

از حالا تا روز آخر

از حالا تا روز آخر
با
خاطره ها شهر می سازم
آخر
بازی شطرنج دیدنی است


منوچهر فتیان پور