آسمان و زمین هر شب بدوزم باب اسرار دعا

آسمان و زمین هر شب بدوزم باب اسرار دعا
چون دیدارت نشد نصیبم با یک نگاه بار برا

بند دام ات شک ندارم بمیرم بی هم سرا
خانه امن کجا بجویم با دل باشم یا روشنا

آفتاب طلعت ات بدیدم صبا با الطاف خدا
هم عبادت می کردی هم بخواندی دعای ربنا


آسمان آبی، برایت پیام از طلوع آورده ام
وقت سرخی غروب در فضا شفا یابی بی سر صدا

منوچهر فتیان پور

دخت شیرازی ،درمحوسیمای عشق نیستی

دخت شیرازی ،درمحوسیمای عشق نیستی
عاشقی اما هم خروش هق هق فسق نیستی

عطر تو همچو پیچکی دما دم می پیچد به تنم
عاشق رویت شدم خودبدانم رقیق رق نیستی

عشق یعنی باشی هم درد رو درروی یار
سیل اشکت گربرد هوشم بدانم دق نیستی

راهی جز گریز هست تا ببینم لبخند تو
رفتنم را نبخش گر کمتر از شقایق نیستی

آشنایم با درد و غمت یار نیکت می شوم
دل به دریا می زنم گر چوسابق ناموافق نیستی

روز ها دردنیای خاک شیراز مجنون شدم
روی از راد برنگردان گرنا مطابق نیستی

منوچهر فتیان پور

به تو عشق می ورزم

به تو عشق می ورزم
برای تو شعر می نویسم

عاشقت هستم می مانم
عشق ایده عال منی
فکر واندیشه ات زبان زد عالم و آدم شده است
بسیار عاقل تر از آنی که فکر می کنم
در توان تو رشد وپیشرفت عظیم می بینم
با غم هات می گریم
دست نوشته هایت را دوست دارم

حتماً تصویری از رخسار ندیده ات بزودی خواهم کشید
وسر تعظیم مقابل آن خم خواهم کرد

و بوسه بر دستان درون تصویر تو خواهم زد
تا بدانی چقدر به تو علاقمندم
گل رز تنها توعشق من خواهی بود
می مانم منتظر تا این رویا به واقعیت برسد
بامن باش بیا
درون پارک باهم نیم ساعتی قدم بزنیم
دستانت را بمن بده وسرت روی شونه ام بگذار
وقتی قصه ی دلنشین عشق را برای تو تعریف کردم
با حس شور برانگیخته به هر وعده وعید دقت کن
تا ببینی چند بار سند خوشبختی ترا امضاء کردم

منوچهر فتیان پور

روی من با دیدن آفتاب زرد

روی من
با دیدن آفتاب زرد
روح تازه می خواست
آنگاه که تشنه ی
ذره ذره گنج خاک ابریشم
با چشم بازید
آرزوی تک تماسم
می بینی
هوس زیر بال ها ی باز
بالای امواج
روحت بالای بالا می چرخد
آه که عمق شب دل می گرید چرا؟
روی هرشاخه ابریشم
آب هر برگ را مزه مزه می چشد
پس چرا با سماجت لخطه لخطه های خون شانه نو بهار را
در نیم کف ترازو با عطش خفت اش می کند
کف دیگرعشق می ورزی به آفتاب گیر


منوچهر فتیان پور

می زنم دم ز بهار بی خزان وباخزان یار من است

می زنم دم ز بهار بی خزان وباخزان یار من است
خسته بی نگاه اش نشوم چو ن شاهد بُردارمن است

با شکوه دست چین ز چند لاله در بوستان حکیم
گر فردوس نخواند باز این گل همه اقرار من است

چشمه مهر بجوشد انگار از دهر دیده بینده به جان
الحق این همه احساس منتظر بالاتر از هر کار من است

گر با ضرب هر قطره اشک بروم شبانه زیر منت یار
دل کافر بسوزد که چرا این فاخر همه افکار من است

آه که در دریای شعر بهار مرد و زن سوختم
از فصل یخ وگل چه بگویم که همهمه تکرار من است

راد نوروز آمد نیامد امسال هم بهار به منزل گه خویش
من چه گویم از این عشق به والا همه ی اعتبار من است


منوچهر فتیان پور