شیرینی اولین من یا آخرین برای تو؟
آمدی و آمدم اما اولین ها نبودیم
نه اولین کسی بودم که دوست میداشتی
و نه اولین یارت
اما
به وضوح حست در نگاه خجالت بار اولین دیدارمان در چهار چوب دکانی که تو
فروشنده بودی دیده میشد حتی با تمام خشمی که از من داشتی...
و تو برای حال دل من کفایت میکردی
تو، حرف هایت و حتی تک تک شعرهایی که مخاطب هیچ کدام نبودم برایم کافی بود
بارها و بارها همه آن شعر هارا خوانده ام و آن هارا از برم، گویی برای من نوشته ای... زهی خیال باطل
اولین
دل لرزه بعد از اعترافت یا اولین قربانت شوم هایت هیچکدام به نگاه آخرت
بعد از خداحافظی در همان دیدار اول برایم آنقدر دلربا نبود
پذیرفتم تورا با تمام نقص هایی که هیچوقت در برابر زیبایی شخصیتت هیچ نبود
آری من زمانی دوستت دارم را به زبان آوردم که نه چهره ای از تو به یاد داشتم و نه حرف خاصی بین ما عبور کرده بود...
من دوستت داشتم چون تو خود من بودی
تو همان دوست داشتنِ شیرین تر از عشقی که حال دلم کنارش خوش است و همین کفایت می کند...
تو اولین و آخرین ذوق من برای دوست داشتنی آخرین ذوق بسنده ات میشوم؟
هدا نیک منش