تو تنها سکه ضرب شده ، دست ساز خوشبختی منی
نمی دانم شاید بهتر است بگویم اینطور بودی
ناخواسته بالهای آبیت را سنگ چین کردم
دستانم این روزها برایت خیلی بی اختیار شده اند
وصف حالشان نمی دانم به طبیب گویم یا نه
کاش می توانستم برایت از این سوی دیوار
یک غالب صابون لوکس سوغات کنم
می دانم
شمشیر را از رو برای کشتنم آب داده ای
چشمان از گوش هایم مشتاق تر برای سلام ت شده
آغوش سردم تشنه تر از لبان خشکیده ام برای حضورت شده
پاهایم مثل چشمان کم سویم تاب پریدن ندارد
تو از روی دیوار می روی بی تفاوت
سایه ات را لااقل برای دلتنگیم جا بگذار
حسین اصغرزاده سنگ سپید