آمدبه دیدار من و یارهم ندیده ناز عشق
من عاشقش بودم وشده ام همتراز عشق
در اوج گفتگو بودیم و بودش شب مدام
از هر دری نوشتیم و گفتیم به راز عشق
مجنون ندیده بود سالها لیلیش را بجان
درفکر او بود و بوسه میزد به فازعشق
تاریخ عشق رانوشتیم و باشورواشتیاق
بوسیدم ازصورتش و کردم احتراز عشق
ساکت شدم و نگفتم که در چه فکری ام
نیت کرده بودیم بشویم سر فراز عشق
رفتم به کوی غربت از چشم این دیدگان
زنجیر بسته بودند مرا هم حجاز عشق
ترکش مکن شاعری راکه جانفدای توست
عمرش را گذاشته ندیده ای سروناز عشق
اسمش علی هست وبدان که درقلب نهان
مهمان کرده ای جعفری را هم به آز عشق
علی جعفری