با گیسوانت

با گیسوانت

قلمِ مو می‌سازم و

به‌جای رز آن را بو می‌کشم؛

زمانی که در چند قدمی‌اتْ قرار می‌گیرم،

گلِ شبْ بویی

در برابرم می‌ایستد!

کاش! من ساقهٔ تو بودم، کاش!

در دستانم آبرنگی‌ست؛

خونم را می‌ریزم تا رویِ بومِ نقاشی

سرخیِ رویِ گونه‌هایت را بکشم.

مرا دیگر به ساغر نیاز نیست؛

عنبیهٔ چشمانت طوری‌ست

که انگار شرابی در آن جاری‌ست.


امیرحسین عباسکوهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد