یک لحظه یک خنده یک نگاه

یک لحظه
یک خنده
یک نگاه
پشت درخت کوچکی
سنگر گرفته بود
دیدم
گفتم:
ندیدمت
با آن صدای ریز وروح ساده اش
فریاد زد:
اینجا نشسته ام
پدر
پشت درخت
روبروی تو
گفتم که دیدمت
ای همیشه دخترم
اما
برنده تویی
ای نازنین من
خندید
وبا آن پاهای کوچکش
به سویم دوید
در بغلم
جای گرفت
گرمای مهرش
هنوز هم
سینه ام را گرم میکند

ونگاهش
همیشه
مرا به یاد آن روز
آن روز همیشه به یادم مانده
از کودکیش
سوق می دهد
دخترم
هماره شاد باش
ای
نشانه دار شورعشق
دروجود من
شاد باش
ای همیشه دخترم
ای همیشه دخترم

جمشید احیا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد