بسته شد چشمانم

بسته شد چشمانم
و به پهنایِ تمنّایی گنگ
باز شد گستره‌ی ایمانم

چون کشیدم نرم و آهسته تو را در آغوش
شدم از عطرِ عجیبی مدهوش

در میانِ عطشِ دستانم
جز خودم هیچ نبود
همه‌ی جان و تنم
مملو از عطرِ تو بود

قبله‌ام وسعتِ هستی را داشت
آن زمانیکه یقین
در بیابانِ دلم
دانه‌ی حسِّ حضورت را کاشت...

حمید گیوه چیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد