سرخ شد گونه ام از خواهش دل

سرخ شد گونه ام از خواهش دل
من خجل عقل خجل یار خجل

صورت یار بفرمود که باغ
کرد هر میوه که میخواست سراغ

چشم ها لذت دیدن دادش
گفت بادام و بیفتاد به دام


گونه را دید بگفتا چون سیب
کرد خواهش بشود سیب نصیب

دید لبخند شکسته چو انار
سر یک پا که دلم کرده ویار

خواست قیصی ز شکر پاره لب
مزه هم خواست گیرد ز رطب

گوشها گوشه ی دل جای نهاد
بود در باغ یکی خرم و شاد

چه شده باغ نه اینجاست صبور
چشم می بند و بکن زو عبور

احمد صحرایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد