بخارِ قهوه روی فنجونامون
گرمای دستِ تو که، تو دستمه
آروم می گیرم کنج آغوشت
همون آرامشی که حَقَّمه
میونِ ثانیه های بی قرار
من و تو یه دنیا حَرفیم واسه هم
دیدنِ چشمات چه زود تموم میشن
دوباره دوری و دلتنگی و غم
مَنَمو شب های تنها
خواب با چشمام چه غریبه
خیالِ تو اما واسه من
آشِنا ترین رفیقه
دلِ بی زبونِ پرحَرف
سهمش حالا، فقط سکوته
میدونی بدونِ دستات
دست های من، برهوته
چرا وقتی که تو نیستی
کسی برام آشِنا نیست
مگه تو تمومِ دنیا
هیچکسی جز ما دوتا نیست؟
تو چی داری توی چشمات
که منو آروم میکنه
تویی که نبودنت، ندیدنت
هوای دلو، بارون میکنه
نادیا صباحی