کشته چو من بسیار از فتٌانگی داری
جانها به گذرگاهت بس افتادگی داری
تا لب بگشایم آرم به رهت جانان
با وعد و وعید با ما پرچانگی داری
دوستی پروانه امکان نشود با شمع
به سان پنبه وآتش بفکر سوزاندگی داری
بنگراحوال آهی را چون شام غریبان شد
پایان نشود جورت برما چیرگی داری
عبدالمجید پرهیز کار