کاش به بادت دهد ، آن همه خودخواهی ات
شرم بر آن مدرک و سابقه ی واهی ات
خویش صدا می زنید، دکتر و قاضی ولی
هیچ نمی ارزی و وای به گمراهی ات
گرفتن حق خود، مثل گدایی شده
جمله ی دوستت دارم، رمز جدایی شده
برای احترام هم، ملتمس او شوی؟
زندگی آدمی، ببین چه جایی شده
مهریه یعنی که من دروغ میگم، نمیدم
یعنی تا وقتی هستی ، مال منی خریدم؟
نه درکی از عاطفه نه مهری و الفتی
مرد، نبودی و من ،.....اینو به چشم دیدم
فاصله انداختی، بین من و بچه ها؟
بیا طناب عشق و توی دلم پاره کن
مگه می تونی یاد منو ز ذهن پاک کنی؟
برای چرک فکر و سینه ی خود چاره کن
زحمت چندساله ای، با هوسی هدر شد
زندگی چون منی، مثل همه، به سر شد
شادم و سرزنده ام، روی سپیدی ذهن
خدا رو تو چه دیدی شاید که همسفر شد
شب از نگاه مهتاب، به زندگی بنگریم
ساکت و نرم و بی باک، مادر این سنگریم
بوی کلش های دشت، گندم و پوشال و کاه
چشم به هم می زنی، مرده ی بی پیکریم .....
نرجس نقابی