آیینه را غبار گرفت و سخن ناتمام ماند

آیینه را غبار گرفت و سخن ناتمام ماند
از صبح شروع شدتا شب مدام ماند

وقتی دلش شکست خون شد دل زمان
خورشید تیره شد ماه نا تمام ماند

فردای حادثه وقتی خروس خواند
دنباله های غمش در کلام ماند


ابری نبود به تقریر شرحه های اشک
در کنج سینه اثرش با دوام ماند

تفسیر آیه های نفس را نوشته اند

تعبیر اشک به خون جگر در سلام ماند

گر صبح را بمعنی روشن گرفته اند
چشم وچراغ به همان شهر شام ماند

زخمی نشسته در دل آدم و آسمان
زخمی که سالها پی یک انتقام ماند

محمد توکلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد