به شب گفتم تو تاریک و سیاهی

به شب گفتم تو تاریک و سیاهی
چگونه دلبرت باشد چو ماهی

بگفتا دلبران یکتاپرستند
مگر باشد سیه رنگی گناهی

بگفتم دامنت پر از ستاره است
بگفتا باشد آن مه را سپاهی

بخنده گفتمش از چشم بد دور
سپاهش می‌شکن گاهی به گاهی

بخندید و بگفتا غافل از خود
چراغ سر تو را باشد پناهی

فروزان می‌کند بی‌راهه‌ها را
نگردی گم به پیچ هر دو راهی

به عقل و دانش و ایمان و دینت
رهی از آفت ننگ و تباهی


فروغ قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد