نمیدانم چه میخواهی ازین چاک گریبانم
ازاین قلب شکسته یا ازاین موی پریشانم
نمیدانم چه سودایی تو در سر داری ای عشق
نشستی در هوای غارت غم ناله ی جانم
فدا شد عمر ما با مستی چشمت خماری را
گذشت از حد جفایت در وفایت سخت حیرانم
بهر عضوم هزاران درد می خواند نواهایی
طراز درد شیرین ،همنفس با پیر کنعانم
نشستم بر سر راهی که میآیی بدل بردن
کنم قربان تن و جانی که در رنج ست زندانم
بقول گفته ی سعدی ، سر راهت اگر خارست
درخت ارغوان گردد بجای هر مغیلانی
محمد توکلی