طلاکوب آینه بگرفته در بر

طلاکوب آینه بگرفته در بر
به بالا برنشسته باد در سر

نمی‌داند که فردا روز دیگر
شود همچون عصا، خم گشته پیکر

به سُرنای جوانی می‌دمد شاد
به هرجا می‌رسد کوبد به هر در


منم من شیر بی‌دم، یال و اشکم
که من رویین تنم آن مرد برتر

به نیکی زندگی کن مهربان باش
که با نام نکو گردی تو افسر

نیارزد یال و کوپال و زر و زور
به علم و معرفت رو کن شو اختر

فروغ قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد