شعرهای صبوری همه از بر کردم

شعرهای صبوری همه از بر کردم
بودنم مثل نبودن، ز چه رو سر کردم

نوبهارم به جوانی چو زمستانی بود
دامن از اشک ندامت همه شب تر کردم

همه روزم به شب و شب به سحر دل بستم خود، گل هستی خود را همه پرپر کردم

آنقدر نام خدا بردم و فریاد زدم
که ز شب تا به سحر گوش فلک کر کردم

نظم و نثرم همه بر صفحه کاغذ مانده
کار اول همه را در دم آخر کردم

فروغ قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد