تو را من چشم انتظارم

تو را من چشم انتظارم
تا ز قدوم تو جان بگیرم

گذر ثانیه‌ها حضورت نزدیکتر می کند
نفس در سینه حبس می‌شود و می‌رود

دیدگانم بر درب خیره گشته‌اند
تا زحضورت دل من روشن گردد

تو آمدی و در آغوشم سرد نشستی
نسیمی سرد بر جانم وزیدی

گویی که خوابی بود و من در آن غرق
اکنون که بیدارم، جز حسرتم بر جای نیست

تو همچو یک غریبه بر من گذشتی
همچون تریلی ز روی ژیان گذر کردی


محمدشفیع دریانورد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد