تو را من چشم انتظارم
تا ز قدوم تو جان بگیرم
گذر ثانیهها حضورت نزدیکتر می کند
نفس در سینه حبس میشود و میرود
دیدگانم بر درب خیره گشتهاند
تا زحضورت دل من روشن گردد
تو آمدی و در آغوشم سرد نشستی
نسیمی سرد بر جانم وزیدی
گویی که خوابی بود و من در آن غرق
اکنون که بیدارم، جز حسرتم بر جای نیست
تو همچو یک غریبه بر من گذشتی
همچون تریلی ز روی ژیان گذر کردی
محمدشفیع دریانورد