چرا دیشب به خواب من پریشان آمدی تنها
شدم از واقعیت دور و زندانم در آن رویا
سبک چون کاه بربادم ولی سنگین ترازیک کوه
نرو ای ماه شبهایم ، چه دارم من مگر فردا
شکستم توبه هایم را، بنوشم باده پی در پی
شده تصویر چشمانت،ببین در هر کجا پیدا
نه شیرینی،نه فرهاد،نه لیلایی و نه مجنون
منم یک عالمه حسرت، به گَردم کی رسند اینها
بیا تا ساحل دنیای چشمانم کمی بنشین
بمان تا بشنوی آرامش از امواج این دریا
فرهاد مرادی حقگو