روزی به چشمانت قسم میخوردم اما
کاری عبث بود منتظر ماندن و امروز
روحم شبیه جسم بی جانم غریب است
فرسنگ ها پیموده ام دنیا عجیب است
از من چه میخواهی که تقدیمت نکردم
بگذار بی عشقت فقط آرام بگیرم
هر بار دریا را به جرم غرق کردن
با طعنه بوسیدم و رفتم
من موج بودم که در آغوش دریا
یک لحظه آرامش ندیدم
سنگینی این عشق بی فرجام با ماست
آخر خدا را لحظه ی آخر ندیدم
ثریا امانیان