درد می روید..

درد می‌رویَد در این دشت بلا
کشتزار رنج‌ها و دردها
اشک آن را آبیاری می‌کند
سینه‌ها را کشتکاری می‌کند

کشتزار سینه بی‌ مرز است و حد
از ازل درد است در آن تا ابد
دردهای رنگ رنگ، انواع درد
دردهای طاق و جفت و زوج و فرد

از غم نان تا غم جان این زمان
هست گویی رویِشِ یک کرتِ آن
درد‌های با نشان و بی‌نشان
نهرهای اشک در آن‌ها روان

برقِ آه و رعد فریاد از درون
شور و شیون اشک و آتش در برون

خواب این صحرا همه بی‌خوابی است
وحشت و رنج و تب و بی‌تابی است

یاس‌هایش خشک و نرگس‌ها نژند
لاله‌ها با داغ و گل‌ها دردمند

دشت ما از سیم‌های خاردار
شد حصار اندر حصار اندر حصار

آسمانش خالی از پروازها
خالی از گنجشک‌ها و بازها

بی مترسک بی‌ کبوتر بی‌کلاغ
شد کویر خشک، باغ از درد و داغ

ای خدا رگ‌های جان بی‌خون شده
دردهامان از عدد بیرون شده

یک نظر رو سوی بی‌تابان نما
عافیت را بهره‌ی آنان نما

دشمنی از گرگ و چوپان دیده‌ایم
داستانی این چنین نشنیده‌ایم

درد ما را نیست درمان الغیاث
ای خدا رو برنگردان الغیاث

غلامحسین درویشی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد