حبیب من
لبانت با لبانم
آن چنان کاری کند که مهرتابان در بهاران با لبان
غنچه ی گل می کند جانم
بیا ای شمس رخشانم
که دور از تو ، پریشانم
زغم چون لاله های واژگون سر در گریبانم.
دمی ای منتهای خط ایمانم
نگاهم کن
نگاهم کن
بزن لبخند تاییدی
که از شوقت برآرم پر
به سویت پر کشم با سینه و با سر
چنان شبنم در آغوشت
فدایت سازم این جانم
که بی تو سرد و حیرانم
الا زیباتر از گل های رضوانم
ببین چون قمری شیدا ز شوقت روز و شبهایم غزل خوانم
تو ،زیبا ، بی نیازی از من ای دلدار و سلطانم
ولی من بی عنایت های تو زنده نمی مانم
نگاهم کن،
نگاهم کن
نوازش کن دمی با رقص مژگانم
وزآن چشمان دریایی
مرا سیراب کن جانم
که بس عطشان و عطشانم
دگر من صبر نتوانم
به دور از تو نمی مانم.
یوسف صمدی