تو زیباییت چو دریاست، بی کران و بی همتاست
نه غم داری ز باران، نه باک داری ز طوفان
هم آرام و چشم بستهای، هم آشفته و دل خستهای
لبت یاقوت، چشمانت مروارید
لبخند دلت، موجی از عشق، بر سرم بارید
نه هوشیاری، نه بی هوش، به نجوایت، میدهم گوش
تو زیبایی، یه رویایی، بزد قلبم، هرازگاهی
هرازگاهی، که میدانی، برفت عقلم، به دریایی
ناخدای هیچ کشتی ضامن دریا نشد
واهمه واژگونی مانع دیدار نشد
من آن مردم که بودنت را می پرستید
دلی را به دریا زدم که از آب می ترسید
عشقت آمد و گریبانم گرفت
غرق در چشمانت، چه زیبا جانم را گرفت
علیرضا خورسند