گفتا به دلی چشم دلت زُل زده یا نه
گفتم به خدا نه به خدا نه به خدا نه
گفتا نکند آتش دل را به هوایی ؟
گفتم که به آتش بزنم آب ، هوا نه
گفتم به حصار لب تو اهل بهشتم
گفتا دلِ در بند وفا باش چرا نه
خواب از سر گرمِ دل دیوانه ربود و
نزدیک سحر بودم و نجوای ندا نه
مهتاب وحلولِش شده سهم شب رویا
در چنگ پلنگ دل بی طاقت ما نه
با رفتن دل یکسره از خود به سوالم
در دعوت دل وقت رضا گفت چرا نه
ما بر سر تقصیر و تقاص دل و دیده
ماندیم و سزا خلوت دل بود و جفا نه
بر شیشه ی دل آه به اندوه کشیدم
آهم شده نقش دل و در گفتن ها نه
حتی به بلا بودن لیلا دل مجنون
هرگز نتواند که بگوید به بلا نه
عادل پورنادعلی