ای ترجمان جهان درون خود هرمکان
با رغم خفتگان چه دیده ای از زمان
بدون هر پیچ و خم بدون سردی و غم
بدون درد و فغان چه دیده ای از زمان
فکر غم خود نکن هی به خودت رو مکن
بی مدد ساربان چه دیده ای از زمان
حال پریشان تو چاره شادی تو
پیش همان کاروان چه دیده ای از زمان
قله دل تنگی ات نیست فزون از یه تل
همدم غمخوارگان چه دیده ای از زمان
مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن
وزن روان همسان چه دیده ای از زمان
سردی چشم مرا زین غم دنیا مگیر
آه دل خاکیان چه دیده ای از زمان
سرو تنومند من نیست هماهنگ من
ساقی دلدادگان چه دیده ای از زمان
علیرضا مستاجران