شب گذشته بود
شب گذشته بود از خط مقدم
من پشت سنگرم پنهان بودم
و خودم را در خندق ها دفن می کردم
شعر دیگر صدایی نداشت
شبیه موشک ها شده بود
هر کجا که می بارید
قلبی را زخمی می کرد
من اما
هیچ کجا نبودم
سرم را دزدیده بودند
لبخندم را هم
و بی بدن گریه می کردم
برای خواب خرگوش ها
نوشین خوشنودی