میبرم شب همه شب دست دعا سوی خدا
یا ز تن جان ببرد یا بدهد وصل تو را
می کند گریه بر این گریهٔ من شمع غریب
ورنه پروانه ندارد به شبی تاب مرا
از گریبان سحر سر زده یک رشته نور
تو که خود چشمه نوری، بده نوری به سرا
گل خورشید بهاران بزند خنده به من
خندهٔ روز من از روی تو باشد تو درا
شهر آشفته و دنیای پر از مکر و فریب
نه به تو رحم کند نی به من زار و گدا
بهر دیدار غریبان تو بیا از سر مهر
با شنیدن نشود باور تو مردن ما
فروغ قاسمی