دلم هراس دارد از فضای تنگ و پر هوس
که مرده بس پرنده پشت میله های این قفس
جهان نخند گریه کن برای قلب بی کسم
که می تپد در اشتیاق پاک بودن نفس
چه تکیه گاه محکمی فقط خیال مبهمی است
در این سرای بی کسی امیدِ مهر و دادرس
خزان شده جوانی ام ، تو ای بهار آشنا
جوانیِ مرا دوباره از خزان بگیر پس
چه بغض بی بهانه ای ، چه بی صداست شعر من
به پاس اشک های من ، ببر مرا از این قفس
سمیه مهرجوئی