برای رقص در هر آنچه میدانی چه دلتنگم
برای پرسه در اقلیم بارانی چه دلتنگم
تب و تابِ هوای عاشقی در بی قراری ها
برای گرمی یک بوسه ی آنی چه دلتنگم
برای دسته جمعی خواندن آواز دلتنگی
به شبگردی در آغوش خیابانی چه دلتنگم
برای بی خبر بودن به هر اخبار بحران زا
برای لحظه های اوج نادانی چه دلتنگم
خوشا دیوانگی ، مستی بدون فکر فردایی
برای عشوه ی شهناز تهرانی چه دلتنگم
چرا که نه برای دختر زیبای شیرازی
که چشمک می پراندم گرم مهمانی چه دلتنگم
برای قرص تابانی که پنهان از نگاهم شد
وَ آن آغوش تنگِ گرمِ پنهانی چه دلتنگم
برای یار شیرینی که داغِِ مانده بر دل شد
برای آنکه میدانم نمی دانی چه دلتنگم
عادل پورنادعلی